اگر از من دلیل بپرسید میگویم : احساس ... درگیرشدن در موضوع!
چون لزوما دانستن برای نوشتن کافی نیست؛ باید یک حس نسبت به موضوع پیدا کنی و حس و استدلالت را دوات قلمت بریزی !
اصلا همین که گفتم عجیب ... ریشه عجیب ، عُجب است و خودپسندی ! آدمیزاد را به خود گرفتار میکند و ریشه احساس کم رمق میشود.
اما ...
چه حسی بالاتر و پرجاذبه تر از همدلی و محبت که خون میشود برای دل مردگیها !
وقتی در حوالی اریحا...مثل برادر دست میاندازد دور گردن و بعد شنیدن رسوبیات ذهنی ات ، به روبرو چشم دوخته و با صدای سرمهای میگوید: " اونقدر هم گره کور نیست، داغونت اونقدر هم داغون نیست ... جای امید هست ! "
وقتی امّــــــــ شــــــــــهــــــــرآشــــــــــوبـــــــمادرانه کنارت مینشیند، به دردت گوش میدهد و بعد مثل همه مادرها برای برگرداندن پیکان از خودت، داستان خودش را پیش میکشد که غیرمستقیم حباب بالای سرت بزرگتر شود و فکرت که برگشت ، با تلنگر آخر سوزن ترکیدن را میزند [مثلا غلط املایی] که همان حرفها دور گردنت بیوفتد و به خودت بیایی تکان بخوری برای اصلاح
وقتی خانم ** گُلشید **خواهرانه میشنود و دلسوزانه نسخه میپیچد و دل گرمیمیدهد برای حرکت برای شروع و البته زری ...خانم
همدلی صمیمانه محمد نقل بلاگکه هر آنچه به دل و ذهنش میرسید نقل میکند ، برکــ ــهکه شبیه اسمش با صداقت جاری میشود ... هر دو عزیزی که اینجا اولین کلامشان بود اگرچه قبلا پای پستها اذیت شان کردیم
و علیــ رضــاو علیرضا امینیانو SARA که مثل یک دوست خوب روشنایی شدند حتی به قاعده چراغ فلاش موبایلشان !
و بزرگوارانی که قبلا بوده اند و بعدها اضافه خواهند شد ...
پینوشت: اول از خودم و سابقهام میخواستم بنویسم که بچهها بیشتر بشناسن و بهتر قضاوت کنن ولی در کنار اسم این رفقا حیف بود ... ارادتمند شما : بنده خدا